آخ که چه سفری بود
این مسافرت 7روزو و 6 شبه خیلی خوش گذشت
به شب علی اصغر و عباس و ظهر عاشورا نمره 20 میدم چون تو بیت النور حسابی حال کردم اما شب قاسم و علی اکبر و شب عاشورا نمرم 15 به پایینه ،شام غریبانم.... ای بد نبود.
پنجشنبه شب یعنی شب ششم شب قاسم بود که واقعا تشنه هیئت و عزاداری و بیت النور بودم...
ساعت 7:30 زدم بیرون و خوشحال از اینکه کسی پاپیچ نشد.
به محض ورود به بیت النور احساس آرامش خاصی بهم دست داد.شکرخدا که سعادت داشتم باری دیگر تو مراسم های بی نهایت عالیش شرکت کنم.
آخ که چقدر دلتنگ بیت النور و حال و هواشو دوستای بیت النوریمو کرده بودم
زهره جون و بعداز 6 ماه، فاطمه بعداز 2 ماه، مینا بعداز2 ماه، هانیه بعد از 1ماه ، مریم بعد از چند هفته و سرانجام نفسم،جیگرم،عشقم،خانم طالقانی رو بعد از8 ماه دیدم!
از دیدن همشون شاد شدم امابا دیدن خانم طالقانی روحی تازه گرفتم.آخرین بار فروردین 90 بود که دیدمش،واقعا دلتنگش شده بودم.به محض دیدن من اومد طرفم ومن به احترامش سرپا ایستادم،پیشم نشست !!!!!!!
چقد لحظه قشنگی بود اون لحظه بوسیدنش................................
کلی صحبت بین ما ردوبدل شد البته قبل از شروع مراسم.
انگار همه چی تازه شد.......همه چی!!!!!!!!!!!!
باری دیگر زلزله ای در درونم ایجاد شد.
خانم طالقانی اون عشقه قدیمی و 6ساله، اون نفس دوران راهنمائی و دبیرستان،اون تکه کلام همیشگیم،اون انسان نمونه!
هنوزم دوسش دارم!!!!!!!!!!!!
شب آخر یعنی شام غریبان بعداز اتمام مراسم رفتم که باهاش خداحافظی کنم،کنارش زانو زدم وسه تا بوس و خداحافظی.............
گفتم که خیلی دلم براش تنگ میشه و اونم ازم خواست که بی خبرش نذارم و باهاش تماس داشته باشم،با چهره همیشه خندونش بدرقه ام کرد.
راستی بچه برادرش تو بغلش بود گفت: زینب تو اینو دیدی؟گفتم: نه متاسفانه تا حالا ندیده بودمش!
محدثه گفت:سعادت نداشتی،آخ آخ برو ببین چه گناه بزرگی مرتکب شدی که سعادت دیدن علی رو نداشتی!
فقط خندینم..............
خانم طالقانی گفت:زینب این نفس ماست،مینا که کنار من ایستاده بود سریع برگشت گفت:شما هم نفس زینب هستید

مثل همیشه لبخندی دلنشین چهره اش را جذاب تر ساخت.
عاشق اون لبخندهای ملیح و زیباشم
راستی شب تاسوعا انگشتم رو زمین کشیده شدو ضربه شدیدی خورد...........
این چند روز از همه نظر عالی بود...
خیلی دلم میخواست سپیده جونم رو هم ببینم اما حیف اصلا قسمت نشد............
البته این کم سعادتیه ما بود که نتونستیم ایشون رو هم زیارت کنیم
امیدوارم خانم فاطمه زهرا(س) عزاداری هامون رو قبول کنه!
چهرشنبه شبم که برگشتیم خونه خودمون.................از ماشین که پیاده شدم از شدت سرما به لکنت افتادم. تا خوده صبح کنار بخاری بودم اما بازم خیلی سردم بود!!!!!!!!
هوا سرده.......................................... 
کاش هفته پیش این مو قع بود...........
چقد زود گذشت...........
نظرات شما عزیزان: